آرتا جونیآرتا جونی، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

همه ی زندگی مامان و بابا

هشت ماهگی

1393/5/18 16:06
نویسنده : مامان فریده
1,188 بازدید
اشتراک گذاری

آرتای عزیزم سلام.اول از همه بازهم معذرت خواهی که خیلی دیر پست هشت ماهگیت را دارم میزارمخجالت.تو الان نه ماه و نیم را هم گذروندی ولی الان میخوام خاطرات ماه هشتم زندگیت که از ۱۸ خرداد تا ۱۸ تیره را بنویسم.البته دلیل اصلی دیر نوشتنم شما گل پسری که حسابی وروجک شدی و تا لپ تاپ باز میشه میای سمتش و هم اینکه دوست داری بیشتر وقتا بشینم باهات بازی منمبدبو

یه کوچولو از پیشرفتهات توی اون ماه را بگم.اولین بار خیلی یهویی ۲۲ خرداد وقتی ۷ ماه و ۴ روزت بود تو بغل پدرجونت که خیلی دوسش داری دس دسی کردیتشویق.بعدش یه مدت ما هر چی میگفتیم انجامش نمیدادی ولی دستهای ما را میگرفتی بهم میزدیسکوت تا اینکه کم کم حسابی دست میزندی.چه صدایی هم داره دستاتمحبت

۳۰ خرداد وقتی ۷ ماه ۱۲ روزت بود اولین بار واسه خاله فاطی بای بای کردیبای بای

سومین دندونت را هم ۱۰ تیر یعنی وقتی ۷ ماه ۲۲ روزت بود دیدم.از همون صبحم شروع کردی دست زدن و آواز خوندن.به این مزمون " دٍی دٍ ی دٍی دٍی "قه قهه دیگه از این بعد خونمون پر شده از صداهای قشنگ تو بوس

چهارمین دندونت هم بلافاصله بعد سومی در اومد.نمیدنم چرا انقدر دندونات عجله دارندخندونک

خوب نوبتی هم باشه نوبت عکسهاستمحبت

مامانی فدای خنده هاتبوس

دوستان تو ادامه مطلب کلی عکسه

برای چکاپ ۸ ماهگی ۱۹ خرداد از دکتر جهانبخش واست وقت گرفتم.خوشبختانه همه چی عالی بود.وزنت ۸۵۰۰ بود.دکتر جهانبخش خیلی دکتر مهربون و صبور و با حوصله ایه و کلی راجع به غذات منو راهنمایی کرد و توصیه اکیدش هم اضافه کردن سرلاک به برنامه غذاییت بود که من تصور اشتباهی راجع بهش داشتم.سکوت از همون روز سرلاک خور شدی که خیلی هم دوست داشتی. راستی آقای دکتر عاشق لباست شد همش از پیراهنت تعریف میکرد.بهت میگفت خوشتیپچشمک

اینم عکست هنگام معاینه که با اجازه دکتر ازت گرفتمآرام

گفتم که عاشق لپ تاپی و از همه جالبتر تا عکستو که رو دسکتاپ گذاشتم میبینی کلی ذوق میکنی و میخندیبوس

وقتی آرتا سینه خیز میره

اینم یه روزی که داشتی تو حال بازی میکردی یه چند لحظه تنهات گذاشتم دیدم واسه گرفتن لپ تاپ و مودم رفتی اونجا.جالب اینجاست که هنوز جلویی رفتن را یاد نگرفته بودی و عقب عقب خودت را رسوندی بهشون.چه ذوقی هم کردی بوس

تلاش  برای چهار دست و پا وایستادن  که به سر خوردن و عقب رفتن منتهی میشدزبان

عاشق این عکستممحبت

آرتا مشغول بازی تو تختش

اگه گفتین این کیه؟؟؟متفکر

سلااااااااااام زیباآقا آرتا بعد حمومهمحبت

'' مامانی بسه دیگه بیا لباسمو بپوش"

باهم رفتیم تو حیاط مادرجون خیار چیدم همش نگاه میکردی دادم دستت یه کم گاز بزنی.خوشمزهکاملا ارگانیکهزبان

" این مامانم هم همش دوست داره من روسری سر کنم...خو یکی بهش بگه بابا من پسرم...غرور دارم..."خجالت

هلوی مامانمحبت

آخه وقتی انقده جیگر میشی مگه میشه روسری سرت نکنمخندونک

یه شبی که با کلی زحمت واست سوپ درستیدم هر کار کردم نخوردی منم دادم دستت خودت باهاش بازی کنی شاید از مزه اش خوشش بیاد.اینم نتیجشخندونک

تا مدتا از درزهای لباس و سفره و پیش بند سوپ میزد بیرونزبان

بعد از سوپ بازی سکوت واسه اولین بار با بابایی رفتی حموم.خیلی خوش گذشت بهتونجشن

ببینید چه آقا شدمچشمک

یه روز با دوتااز دوستای خوبمون رفتیم پارک عباس آباد بهشهر.خیلی خوش گذشت.شماهم اصلا اذیت نکردیآرام

در حال سفره خوردن

آماده شدیم بریم قایق پدالی سوار شیم...

اینم مدل جدیدن خوابیدن.مدل دستت را نگاهقه قهه

آخیش بعد مدتا رکود این پست , بالاخره اینم آپ شدخجالت

 

پسندها (8)

نظرات (9)

مامان عاطی(مرجان)
3 شهریور 93 13:49
فریده جونم واقعا خسته نباشی'با این وضعیت وروجکا آپ کردن وبلاگ کار سختیه'خدا قوت! این گل پسرت چقده شیرینه'آدم دلش میخواد گازش بگیره'خیلی از کاراش شبیه متینه اون عکس از حموم دراومدش تو حوله که با حالت غم نگات میکردخیلی باحال بود و عکسای سوپ خوردنش'در اصل سوپ آرتا رو خورده بود نه؟؟؟؟ اون پیراهنی که آقا دکتره ازش تعریف میکرد خیلی بامزست'بزرگ مرد کوچک! ممنون از عکسها 'خیلی ناز بودن مثل همیشه
مامان فریده
پاسخ
ممنون عزیزم واقعا مرسی خاله جونش دیگه باید هر کاری کرد که این وروجکا غذاشون را بخورند. خودمم هم پیراهنه را خیلی دوست دارم.حیف که زیاد نپوشید هم هموا گرم شد هم واسش کوچیک شد گل پسرو ببوس.منتظر پست جدید تو هم میمونیم
مامان دینا
3 شهریور 93 15:38
ارتا جون خیلی ناز شدی خاله ادم می خواد درسته بخورتت روسری هم بهت میاد بوووووووووووووووووووووس از لپ های عسلیت
مامان فریده
پاسخ
مرسی خاله جون
مامانی
3 شهریور 93 16:04
ماشالله به این پسر ناز عجب دکتر مهربونی و عجب سوپ خوشمزه ای کنترل رو ببین تو تختش
مامان فریده
پاسخ
ممنون الهام جون بله خیلی هم خوشمزه بود آره عشقه کنترله...منم یه کنترل بی مصرف را شستم دادم بهش بشه جزو اسبا بازیهاش
مامانی اریان
3 شهریور 93 16:52
وای خدا فریده جون واقعا واقعا واقعا این ارتا جیگر شده نمیتونم یه عکسو بگم تموم عکساش بیسته قرررررربونش برم عجب جیگری شده اون عکس اولی که گذاشتی و میخنده که دلم غش رفت براش اون عکسی که خودت گفتی دوسش دارمم خعلی با کلاس شده معلومه میخواد دکتری مهندسی چیزی شه اون لباس لیش که رفتین بیرون خیلی قشنگه خیلی خوشم اومد افرین به سلیقتگل کاشتی توی تختشم که وقتی گذاشتیش معلوم شد که ابی هم خیلی خیلی بهش میاد وای خدا از کجا بگم ... اگه دخترم بود ماه میشدها واقعا لذت بردم خیلی چهرش فرق کرده قربونش بره خاله
مامان فریده
پاسخ
ممنون خاله جون.خیلی ماهی و خیلی لطف داری
مامانی ویانا
5 شهریور 93 1:02
عزیزم آرتا جون خیلی خوردنی شده ویانا هم عشق کنترل داره همش کنترلا دستشن
مامان فریده
پاسخ
مرسی خاله جون واقعا چرا کنترل انقده دوست داشتنیه واسشون
مامان ماهان
7 شهریور 93 22:24
ماشالله به آرتاجونی... آقا پسر چه بزرگ شده...
مامان فریده
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان سمیه
7 مهر 93 13:06
ایواااااااای دندونشو بخورم چی با دقت کتاب میخونه کوشمولو وای فریده تروخدا روسری سرش نکن بعدا که بزرگ شد ناراحت میشه این عکساشو ببینه آقای سوپ من نمیدونم چرا بچه ها عاشق سفره خوردنن! وای خدا قیافه شو ببین اونی که تو تختشه و عروسکشو بغل کرده.اخماتو بخورم آرتا جونم و اما مامان فریده خسته نباشید واقعا مرحبا داری
مامان آرمیتا
18 آبان 93 13:18
سلام گل من،تولدت مبارک ان شالله 120 ساله شی وسایه بابا ومامان همیشه بالای سرت باشه.آینده درخشانی داشته باشی.
هنرمند
18 بهمن 93 9:18
سلام و درود مطالب بسیار زیبایی داری دست مریزاد با افتخار منتظر حضور سبزتون هستم