پنج ماهگی گل پسر
عزیز دل مامان خیلی حرفها دارم که واست بنویسم.اما نمیدونم چرا تا میام واست مطلب بزارم نمیشه.تو روز به روز داری بزرگتر میشی هر روز بهم وابسته تر.هر روز صبح که با صدای آروم تو بیدار میشم و تا نگاهت میکنم میخندی و خودتو لوس میکنی انقدرررر انرژی میگیرم که هیچ خستگی را توی تنم حس نمیکنم.
آرتای خوشگلم پارسال عید ۲ روز بود که فهمیده بودم تو فرشته آسمانی را خدا بهم عیدی داده و امسال نوروز ۹۳ در حالی که ۴ ماه ۱۲ روزت بود تو بغل مامانی سال را تحویل کردی.البته گلم از اونجایی که بعد فوت باباجونم قدمهای کوچولوی تو شازده پسر حال و هوای خونه ی مامان جون اینا را عوض کرد سال تحویل هم جمع سه نفره مامان جون و دایی هات را تنها نذاشتیم و سال را باهم نو کردیم.
عزیزکم تو روز به روز زرنگتر و بازیگوش تر میشی و من پا به پای تو بچه میشم تا باهم از این لحظه ها لذت ببریم.روزهایی که من و تو توی خونه از صبح تنهاییم و تنها سرگرمی من تویی و تنها همبازی تو من ...
مرد کوچولوی من حالا انقدر بزرگ شدی که تا از بغل من بغل یه شخص غریبه میری بغضت میترکه و اشکای خوشگلت سرازیر میشه.
خیلی حرفا دارم واست گل پسرم که سر فرصت میام و واست مینویسم.
دوستان خوبم فعلا این چندتا عکس را در ادامه مطلب ببینید
خوووووووب....
اینجا اولیم باریه که شصت مبارک را به خوبی پیدا کرده و در دهان گذاشته و من وقتی در آشپزخانه مشغول رسیدگی به امور معوقه بودم اومدم و دیدم بععععععععععله شازده پسر شصت در دهان خوابش برده
در حال خوردن مولتی ویتامین بدمزه.من از ۱۵ روزگی تا ۴ ماهگی بهت قطره آد میدادم که مزه خاصی نداشت ولی بعد ۴ ماه تصمیم گرفتم مولتی ویتامین بدم که به محض گرفتن مزه اش قیافت این شکلی میشه ولی همشو تا ته میخوری
نه بابا انگار خیلی هم بد نیست
مامانی بیا لبمو تمیز کن
امسال عید مهمونهای زیادی داشتم از ۴ نفر گرفته تا ۳۰ نفر.آرتاجونم هم خیلی آقا بود و من تا از دستم برمیومد واسه مهمونام سنگ تموم گذاشتم.این عکسم مال یه روزیه که مهمون داشتم تو اصلا نمیخوابیدی و همش بازیگوشی میکردی و بعد رفتن مهمونا منم خسته بعد پالالای تو با تشک گذاشتم رو تخت و خودمم کنارت خوابدم.بیدار که شدم دیدم اینجوری دستاتو گرفتی و یه طرفه ولو شدی
عاشق لپ تاپ مامانیم....ولی نمیدونم چرا مامانی نمیزاره پشتش بشینم
و اما سیزده بدر امسال هم هوا سردبود و همش دودل بودیم که بریم یا نریم بالاخره با مادرجون و دایی جونا ساعت ۱۲ رفتیم ساعت ۳ برگشتیم.چادر هم زدیم که شما به شکل زیر در حال خوردن شصت در چادر خوابیدی
بعد از خوردن کبابها توسط افراد ذکر شده در بالا شما به موقع بیدار شدی و عکاسی ازت آغاز شد.اینجا بغل دایی محسن
عاشق این عکس که من با زحمت فراوان پسری را با اونهمه لباس که تنش کردم ثابت نگه داشتم که ازش عکس بگیرند.
اولین باری که شصت پات را تونستی فقط بگیری.(الان که در حال نگارش این پست هستم پسرک به راحتی هر دوشصت پاها را در دهان میگذارد)
اسم این عروسک نی نی میباشد.تابستان ۹۰ من و بابایی با با دوستانمون رفتیم ماسوله.این عروسکها را اونجا به عنوان صنایع دستی میفروختند که میون اونهمه عروسک رنگاوارنگ دختر بابایی این عروسک پسر را انتخاب کرد گفت بچمون پسره
تلاش برای خوردن نی نی
اینم هفت سین سال ۹۳ هنر دست نیمه شبهای مامانی بعد از خواباندن پسر
لازم به ذکره که در پی بازیهای مداوم من وپسری آرتا جون صدای حیوانات را یاد گرفته...اعم از جوجه و مرغ و خروس و ببعی و گاوه و اردک و کلاغ و ...
اما از همه ی حیوانات بالا عاشق صدای جوجه هست و فقط کافیه بگی آرتا جوجه چی میگه: جیک و جیک و جیک
که گل از گل خوشگل پسر میشکفه و در حین گریه هم خندهای قشنگشو تحویل میده
عید امسال هم از اونجا که خواهان عکس با آرتا زیاد بود من در پشت دوربین ها به عنوان یک جوجه عمل کرده و جیک جیک میکردم تا عکس پسرم با خنده ی زیبایش دو صد چندان زیباتر شود