آرتا جونیآرتا جونی، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

همه ی زندگی مامان و بابا

شش ماهگی.قسمت اول:رورئک سواری ...غذا خوردن...

1393/3/13 12:16
نویسنده : مامان فریده
1,674 بازدید
اشتراک گذاری

                                                                    

سلام گل پسر مامان.فرشته کوچولوی من ۱۸ فروردین ۵ ماهگیت تموم شد و وارد ماهگیت شد.همیشه با خودم فکر میکردم کی میشه آرتای من ۶ ماهش بشه و واقعا واسه خودش مردی بشه.متنظر نگو که به یه چشم بر هم زدنی تو وارد شش ماهگیت شدی و من به این فکر میکنم آیا نهایت استفاده را از این ۵ ماه بردم.بعضی وقتها توی اطرافیان یه نی نی کوچولوتر از تو میبینم چنان ذوقی میکنم  و یه طوری از خاطرات تعریف میکنم که انگار چند سال گذشته  که همه میگند بابا پسر خودت زیاد فرق نداره . وقتی میگم دلم واسه کوچولویی هاش تنگ شده دیگه بقیه میخوانند قورتم بدندخندونک

عشقول مامان (اینا همه اسمهایه که صدات میکنم توهم میشناسی و بهشون عکس العمل نشون میدی) این ۶ ماهم تموم میشه  و به نظرم یه مرحله بزرگ را هم من  و هم تو پشت سر گذاشتیم.کلی کارا تو این ماه انجام دادی که عکساش چون زیاده تو دوتا پست میزارم.خوب بریم سراغ  اولین قضیه...

دقیقا شب ۱۸ فروردین که هنوزم مهمون واسه عید دیدنی داشتیم تعجبچندتا دوستای بابایی اومدن خونمون.اوناهم دوتا نی نی بزرگتر از تودارند که قراره دوستای خوب هم باشید.ازم پرسیدند چند وقته ؟متفکر تو رورئک نمیزارمت ؟؟؟ بهم گفتند که  نی نی هاشون را ۴ ماه گذاشتند تو رورئک...منم گفتن نه زوده کمرش درد میگیره نهاونام تحریکم کردن بزار عادت میکنه.تشویقشیطان

منم وقتی رفتند به بابایی فرمان دادم رورئک را باز کنه و گذاشتیمت توش. اولش کلی تعجب کردی و خودتو خم میکردی.البته دو سه دقیقه بیشتر نزاشتم بمونی.

اصلا دستاتو تکون نمیدادی با اسباب بازیهاش بازی کنی.همینجوری بهشون نگاه میکردیهیپنوتیزم

آرتا میون عروسکاش

این ببعی را پسر خاله ات واست خریده.خیلی دوسشم داری.وقتی میزارمت تو تختت و آویز تختت را روشن میکنم کلی با ببعی بازی میکنی منم به کارام میرسم          

(یه همچین مامان اکتیویم من.... مدیونید اگه فکر کنید به همه این  کارها نمیرسم)

اینجاهم ماشینت را دادم دستت داری تلاش میکنی بیاریش بزاری دهنت ولی ماشین حرکت میکرد

بابایی تندی ازت عکس گرفت.اونم دستای وحشت زده منه که یه وقت نیفتی ترسو

کی علاقه به خوردن همه چیز از سرت بیفته خدا داندگریه

 

به به پسر خوشتیپم با عینک سوغاتی خاله حکیمه از دیار فرنگ

الهی مامانی فدات بشه که  انقده ناز میخوابی محبت

مامانی دورت بگرده که انقده بزرگ شدی که تشکت واست کوچیک شده.همش  هم تو خواب تکون میخوری میای پایین تر

(مادر محترم عوض عسک گذاشتن از این صحنه به فکر تشک بزرگتر باشخجالت)

الهی مامانی فدای پاهای کوچولوت بشهمحبت

همین الان دلم میخواد پاهاتو گاز بگیرمخوشمزه

خیلی راحت شصت پاهات را هم میخوری.البته بیشتر موقع  تعویض پوشک  و تعویض لباس یادت میفته آرام

بغل دایی رسول توی حیاط مادرجون اینا....داریم خداحافظی میکنیم بریم خونه خودمون

جیگر طلای من عاشق حیاط مادرجون اینا هستی.تا میریم  اونجا اگه تو خونه نگهت داریم کلی گریه و سر و صدا میکنی ولی دو ساعتم تو حیاط و ایوان باشیم خوشحال خوشحالیقه قهه(یه همچین بچه طبیعت دوستی هستیبوس)

مثل بچه های خوب توی کریرت میشینی(بعدش میخوابیخندونک) تا برسیم خونه.اصلا هم پشت بیقراری نمیکنی.ولی تا بیارمت جلو بغلم همش نق نق میکنی. خوشتیپ خودمیبوس

اینجام داری با مادرجون وداع میکنیدلشکسته

خوب مامان جونی  بالاخره شما گل پسرم جزو غذاخورها شدی

اولین بار گذاشتمت تو کریر که راحت تر باشیم.منم بتونم خوب ازت بعکسم

کلی ذوق کردی.فکر کنم خیال کردی میخوایم بریم بیرونمتنظر

با این آقا زرافه پیشبندت هم کلی داستان داریم.بعد از ایجاد دوستی بین تو و اون که توی این عکس مشهوده دیگه موقع غذا باید گردن آقا زرافه را بشکنم و برش گردونم تا تو نبینیششاکی وگرنه به جای غذا همش میخوای اونو بگیری و بخوری

بیچاره زرافه هه واسش گردن نمونده دیگهقه قهه

مامانی داره میاد(یعنی اون چیه تو دستش؟؟؟؟؟متفکر)

تعجب تعجبتعجبتعجبتعجب

خوب همین واسه دفعه اول کافیه...آخه بعدش قیافتو همچین جمع میکردی و خودتو میلرزوندی که ترسیدم بالا بیاری یا نکنه آلرژی داشته باشیسکوت

البته بعدا کاشف به عمل اومد اینها همه از شگردهاته تا غذا نخوری .که بعد از رو شدن دستت  یکسری شگرد دیگه ابداع کردی که عق زدن بارزترین اونهاست.کیپ کردن دهن و پرت کردن دستت من هم توسط من و بابایی مهار و خنثی شده.ولی این عق زدن را همچنان ....متفکر

حالا باید آب بخوری.فکر نمیکردم اولین بار انقدر خوب شیشه را دستت بگیریمحبت

(آخی چقدر خوبه میتونم بکشم به لثه هام دردش کم بشهآرام)

مامانی خوب نگاش کن این آبه.واسه خوردنه نه بازی کردنعصبانی

وعده بعدی بابایی پیشت بود بلکه بیشتر بخوری

ببین بازم تعجب کردی خوشگل پسر من

(ای بابا...مامانی قاشق را بده خودم بلدم بخورماجازه)

(انگاری مزش داره بهتر میشهخوشمزه)

(آخه بابایی داری از چی عکس میگیری؟؟؟؟

مگه تو غذا میخوری من عکس میگیرم ازتعصبانی)

ناقلا پسر من اینجا هم دستمو گرفتی تا نذاری قاشقو بزارم دهنت

پ ن:الان که این پست را نوشتم فرنی خور ماهری شدی ولی همچنان برای خوردن سوپ و پوره جدال داریمغمگین

به امید روزی که سوپ و پوره خوره ماهری نیز بشویمتنظر

پسندها (8)

نظرات (10)

مامان سمیه
17 خرداد 93 17:29
وای چه عکسایی دلم رفت آخ امیرطاها گریه کرو برمیگردم
مامان عاطی(مرجان)
17 خرداد 93 18:42
به به چه عکسای خشنگی ی ی ی 'چه مامان فعال و بروزی!!! منم دلم ضعف رفت واسه عکسا و گاز گرفتن لپای آرتا'البته فرنی خوردن آرتا رو هم دیدم گشنم شد!!! چقدر اون قیافه متعجب با اون لبهای فرنی خورده قشنگه'ای خدا ااااا'چقدر این بچه ها ناز و بامزن'چقدر هم شبیه همن عکساتم خیلی با کیفیت بود مرسی مامان فریده'دلم حال اومد حالا بپر برو سری بعد رو بزار هه هه هه هه
مامان فریده
پاسخ
مرسی مرجان جونم(شایدم عاطفه ها؟؟؟؟)سری بعد را خوب اومدی خدا میدونه کی بشه ولی سعی میکنم در اسرع وقت باشه منتظر عکس های جدید از متین هم هستیما....حواسمون هست خیلی وقته آپ نکردی
مینا
17 خرداد 93 20:03
وای خدا چه بانمک موقع غذا خوردن
مامان فریده
پاسخ
ممنون مینا جون
مامان اریان
18 خرداد 93 0:06
سلام مامانیه با سلیقه اول از همه خیلی خوشحالم که شما نزدیکه خواهرم تویه ساری هستین دلم میخواد بهم معرفیتون کنم ریکا و کیجای من ادرسه وبلاگشونه توی وبلاگه من به اسم دختر خاله پسر خاله خودم واسشون وب ساختم ما خودش نظرات و ... رو میخونه و ج میده ...مامانی خیلی ازین پسته جوید خوشم اومد خیلی باحال بود هم عکسا هم مطالبی که برا هر عکس نوشته بودین وای خدا خییییلی پسرتون خوشگله صدقه و اسپند یادتون نره دقیقا اریانم همین کارا رو میکنه وقته غذا خوردن
مامان فریده
پاسخ
سلام عزززیزم.حتما در اولین فرصت به وبشون سر میزنم مرسی عززیزم.همه ی این وروجک ها شیرینند
مامان دینا
18 خرداد 93 9:29
مامان فریده جون واسه پسرت اسفند دود کن یادت نره خیلی دوست داشتنی شده و خوشگلتر شده ادم دلش می خواد گازش بگیره و تو بغلش اذیتش کنه عکس هاش خیلی خوشگل شدن
مامان فریده
پاسخ
ممنون مامان دینای عزیز...خیلی لطف داری. گاز.... اذیت.... دینا خوشگله را هم ببوس
الهام مامان علیرضا
18 خرداد 93 18:48
عکس هات خیلی نازه عزیزم خدا شما رو حفظ کنه فرنی نوش جونت وقتی فکر می کنم می بینم چه روزهایی داشتیم با فرنی خوران علیرضا
مامان فریده
پاسخ
ممنون خاله جون هه هه فکر کنم این فرنی خوران واسه هم مامانها پروژه ایه
رویامامان مرصاد
19 خرداد 93 17:28
سلام سلم سلام به به چه عکسای خشگلییییییییییییی ماشالله به ارتاجونم ماشالله خیلی نازشده فدای فرنی خوردنشششششششش مامان فریده واسه ارتا جون یادت نره اسپند دودکنی واسه ارتا جونم
مامان فریده
پاسخ
سلام عززیزم مرسی رویا جووونم.چشم.خیلی لطف داری مامان جونی مرصاد کوچولو را هم ببوس
مامانی ویانا
20 خرداد 93 3:15
وای وای چه عکسای نازی آرتا جون خیلی بامزه شده احساس میکنم قیافش یه جورایی عوض شده یعنی خوشگلتر و خوردنی تر شده
مامان فریده
پاسخ
ممنون مامان ویانا جووون خیلی لطف داری
*بهار*
22 خرداد 93 18:11
حسابی دلمو آب کردی ماشالله به گل پسریت.خیلی نازو بانمکه
مامان فریده
پاسخ
ممنون بهار جان
سحرمامی آرتین
18 آبان 93 21:29
خاله جونی تولدت مبارک اتفاقی وبلاگتودیدم خداحفظت کنه.خواستی بامامانیت بیس ماهم بیا.