بزرگ شدن پسرم
مامان جونی الان که دارم این پست را میزارم شما ۵ ماه را تموم کردی ولی مامانی خیلی وقته واست ننوشته.منو ببخش. اما قول میدم که از این به بعد زود زود بیام واست بنویسم.البته اول عکسهای سه ماهگی و ۴ ماهگیت را میزارم.الام شما خیلی آقاتر شدی و خیلی از ملوس بازیهای اون دوران را نداری ویه سری کارای جدیدتر و نازتر یاد گرفتی
اینجا بعد اینکه جای واکسنت خوب شد بردمت حموم .
فکر کنم دارم خواب پرواز و جیمبو و از این چیزا میبینی
مامانی بزار یه ژست مردونه بگیرم بعد عکس بگیر
بیکار که میشدم با دستام بازی میکردمآخه هنوز اسباب بازی ها را کشف نکرده بودم
بعد که خوب دستمون نگاه میکردم خوشمزه به نظر میومد
الهی مامانی فدات بشه با این خوابهای نمکیت
کلا عاشق پتو هستی.یه پتو بدم دستت خودم برم پی کارهام
دارم با بابایی اختلاط میکنم
اولین باری که تونستم خودم جغجغه را بگیرم دستم و بلند کنم .وای که چقدر هم سنگینه
واما عکسهای ماهگی
اول از همه ۲۸ بهمن تولد مامانی بود.من و تو بابایی یه جشن خیلی کوچولو ۳ نفره گرفتیم که به برکت وجود تو بهترین جشن تولد زندگیم بود.اینم شما گل پسر که اینجا ۳ ماه و ۱۰ روزته.ایشالله تولد خودت
سر آخر هم خواب گیجت کرده بود.بسه دیگه مامانی انقده کیک نخور بیا منو لالا بده
یه مدت عادت کرده بودی ابنجوری لب پایینتو بخوری.جیگرتو مامان بخوره
عینک بابایی بهم میاد؟
بعد از کشف بادکنک در تولد مامانی علاقه ی عجیبی بین منو بادکنک بوجود اومد که سبب خوشحالی بابایی و مامانیمان نیز شد.چرا که یک وسیله سرگرمی اضافه شد که من را مدتی از سر خود باز کنند.اما اشتباه میکردند فشار دادن بادکنک توسط من همانا و در رفتن بادکنک همانا و دنبال بادکنک رفتن بابایی و مامانی همانا اگر دیر میشد جیغ من همانا
یه مدت هم زبونم را هی اینطوری در میاوردم.
کلا من عادت به خلق یک شکلک مضحک به مدت کوتاه بین ۱هفته تا ده روز دارم که موجبات خنده و شادی اطرافیان را فراهم بیاورم.همچین بچه ایم من
یه روز خوب زمستونی که مامانی عقده ای شده بود از بس لباس آستین کوتاه تنم نکرده بود.
پیش به سوی خرید عید برای مامانی .وای که چقدر امسال مامانی رفت خرید.عوضش من همیشه گل پسر بودم اصلا اذیت نکردمش
عاشف کتاب خوندنم.(والبته کتاب خوردن)